آدمی به چیزی که احساس تعلق کند، عشق میورزد. ما به
خانواده و دوستانمان به دلیل حس تعلق که نسبت به آنها داریم، دلبستگی داریم. حس
تعلق به کشور و سرزمین نیز همین گونه است. وطندوستی و هویت جمعی نیز با همین
مقوله قابل تفسیر است. حس تعلق یک مقوله درونی است و با فشار پدید نمیآید. به
همین دلیل دولتها با استفاده از روشهای نرم مثل تبلیغ، سیستم آموزش و فرهنگسازی
سعی میکنند هویت جمعی پدید آورند.
در جوامع جهان سومی شکلگیری هویت مشترک با مشکلات
عدیدهای از قبیل سطح پایین سواد، مشکلات درون گروهها، پافشاری روی هویت قومی و...
مواجه است. این کشورها روی هویت جمعی که همه نسبت به آن احساس تعلق کنند، به اجماع
نرسیدهاند. عده کثیری در افغانستان به هویت «افغان» احساس تعلق نمیکنند. دولت
افغانستان به جای اینکه هویت «غیرافغانها» را به رسمیت بشناسد، با روشهای سخت میخواهد
هویت «افغان» را بر آنان تحمیل کند. در مقابل، غیرافغانها سخت مقاومت میکنند.
دولت افغانستان حتی اگر به دنبال آوردن همه هویتها زیر چتر هویت «افغان» باشد،
باید از روشهای نرم مثل تبلیغ استفاده کند که کمترین مقاومت را در طرف مقابل
برمیانگیزد.
عدم احساس تعلق نسبت به کشور تا حدی آسیب دیده است که
سالها پیش شوروی اعلام کرد که جنازه حفیظالله
امین را در قالیچهای پیچیده و در گوشهای از تپه که قصر دارالامان روی آن بنا
شده، دفن کرده اما هیچ کسی هنوز آن را از زیر خاک بیرون نیاورده است. مهاجرتهای
دسته جمعی، از بین بردن زیرساختها ، حمایت از منافع کشورهای دیگر، دزدی اموال
دولتی، قاچاق آثار باستانی و مواد معدنی و... نیز نشانگر نبود حس تعلق به کشور
است.
به وجود آوردن این حس درونی زمانبر است اما از آن گریزی نیست. ناامنیها،
روند کند پیشرفت نهادهای دولتی، سوء استفاده از اموال عمومی و صلاحیتها و... در
نتیجه نبود احساس تعلق به کشور، به وجود میآید. البته در نظر داشته باشیم که تنها
عامل به وجود آورنده بحرانها، نبود حس تعلق نیست، اما این عامل نقش بزرگ در ایجاد
بحران فعلی دارد. زمانی که شهروندان حس کنند این کشور، نظام و سرزمین به آنها تعلق
دارد، مسؤولانهتر برخورد خواهند کرد.