Friday, September 11, 2015

به کجا می‌رویم؟

در نزدیکی خانه‌مان دکانی کتاب کرایه می‌دهد. سه یا چها رماه است که از آن دکان کتاب کرایه می‌کنم. شماره کارتم ۵۱۹ است. به غیر از من ۵۱۸ نفر دیگر باید از این کتاب فروشی کتاب ببرند. جالب است که در این مدت با کسی رو به رو نشده‌ام که کتابی بیاورد یا ببرد. در چند مورد به زنان میان سالی برخورده‌ام که کتاب دعا می‌خرند و از حال و وضع‌شان معلوم است که سواد هم ندارند.
صبح و عصر سرک پر از آدم‌هایی است که کتاب زیر بغل دارند و به مراکز آموزشی می‌روند و یا هم برمی‌گردند. سرک‌ّها چنان پر است که جای سوزن انداختن هم نیست. اکثر کتاب فروشی‌های را که کتاب به کرایه می‌دهند و می‌فروشند را دیده‌ام. کتاب‌ها سال‌ها از جای‌شان تکان هم نمی‌خورند. نمی‌دانم آدم‌های که کتاب زیر بغل دارند و هفت قلم ‌آرایش کرده‌اند کتاب نمی‌خوانند یا من در زمان بدی از پیش کتاب فروشی‌ها عبور می‌کنم. هر زمان شبانه روز که می‌گذرم درون کتاب فروشی‌ها پشه هم پر نمی‌زند اما درون لباس فروشی‌ها چنان پراند که جایی برای پر زدن پشه‌ها نیست.
یکی از تاجران که قبلاْ از ایران کتاب وارد می‌کرد، تصمیم دارد بعد از این کتاب وارد نکند. امروزه وارد کردن محصولات فرهنگی سودی برای تجار ندارد. من به آن تاجر حق می‌دهم که محصولات فرهنگی وارد نکند. او تاجر است و کارش باید سودی برایش داشته باشد که بتواند مصارف خانواده‌اش را بپردازد. با این وضع که داریم آینده روشنی برای فرهنگ مردم نمی‌بینم.
جالب است که کشور‌های پیشرفته بیشترین میزان مطالعه را دارند. اولین جاهای که باز می‌شود کتاب فروشی‌ها و روزنامه فروشی‌ها است. همه کتابی به همراه دارند و هرجایی که فرصتی پیش بیاید مطالعه می‌کنند. داخل قطارها کم‌تر کسی پیدا می‌شود که مطالعه نکند. جامعه ما نیاز به فرهنگ سازی داردمردم حد اقل به اندازه لباس به مغزشان هم اهمیت بدهند.

No comments:

Post a Comment