پدرم نفسزنان میآمد و میرفت. پشتارههایش
سنگین بودند. آنها را داخل چادرشب میچید و میبرد پشت خانهمان. پشت خانهمان
کوه بود. میدانستم پدرم چه کار میکند و چرا این کار را میکند. فقط برای تأیید
دانستهّهای خودم هر بار که میآمد و میرفت میپرسیدم که چرا کتابها را میبرد.
پدرم چیزی نمیگفت و کارش را میکرد. مادر کلانم میگفت: ده ای چیزا کار نگر. برو
قد زوستو بازی کو.
چند ساعت قبلش در قریه آوازه شده بود که طالبان
میآیند و خانهّها را تلاشی میکنند. در هر خانه که کتاب ایرانی پیدا کنند، صاحب
خانه را بندی میکنند. کاکایم ملا است. یک الماری پر از کتاب داشت. هر بار که
ایران میرفت با خود کتاب میآورد. گاهی هم دیگران برایش کتاب میآوردند.
پدرم تنها مرد خانواده بود. من
هنوز مرد نشده بودم. کتابّها را در چادرشبی پیچیده به کوه میبرد و زیر خاک میکرد.
مقداری از آنها را زیر طاقچهای در دهلیز تنگ و تاریک خانهمان چید و درش را گل
کرد. نام طالبان را شنیده بودم اما خودشان را ندیده بودم. دیگران دعا میکردند که نیایند.
من دعا میکردم بیایند و ببینمشان. (این همان چیزی است که انشتین به آن میگفت:
کنجکاوی مقدس)
مادرکلانم نمیخواست من شاهد
پنهانکردن کتابّها باشم. اما خیلی نگران بود و به فکرش نمیرسید که مرا از آنجا
دور کند. سالّها قبل یک بار دیده بودم مادرم یک بسته پول که به آن در صندوق
گذاشت. ماهها بعد،شاید هم سالّها بعد مرد که کاکایم از او مقروض بود، از من
پرسید: در خانه پول دارید؟ من هم چند خربوزه زیر بغل گرفته گفتم: اری یک بکس پر از
پیسه دری. خانواده دچار مشکل بزرگ شد. آن مرد هر دو پایش را در یک موزه انداخته
بود که پول دارید و باید قرضم را بپردازید. خدا را شکر که خدا بیامرز پدرکلانم
حامیام بود و گرنه معلوم نبود چه بلایی به خاطر آن افشاکاری سرم میآوردند.
طالبان نیامدند. اما کتابها
زیر طاقچهی که درش را گل گرفته بودند، خوابیده بودند. یک مقدار دیگر هم پشت خانهمان
زیر خاک بودند. نمیدانم کتابها چند مدت آنجا ماندند. وقتی پدرم کتابها را
بیرون کرد، نصف آن، شاید هم بیشتر کتابها قابل استفاده نبودند.
از آن حادثه زمان زیادی نگذشت که
طالبان سقوط کردند. مردم خیلی خوشحال بودند. آمریکا را به چشم فرشته نجات خود میدیدند.
من، کاکا و پدرکلانم به پاکستان آمدیم. همه چیز ویران شده بود. سرک، پل، پلچک،
دکانها و بازارها. از زمان طالبان خاطرات مبهمی در خاطرم دارم. اما آن کتابها را
خوب به خاطر میآورم.