Showing posts with label دل‌نوشته‌ها. Show all posts
Showing posts with label دل‌نوشته‌ها. Show all posts

Tuesday, October 27, 2015

می‌خواهم نویسنده شوم

          به نوبت می‌خواندیم. یکی که خسته می‌شد دومی می‌خواند. چهار یا پنج نفر پول‌های‌مان را جمع می‌کردیم که هفت یا هشت روپیه می‌شد. کتاب می‌خریدیم. اغلب قصه‌های خنده‌آور. بلند بلند می‌خواندیم و می‌خندیدیم. بعد مجبور می‌شدیم فرار کنیم. مخصوصن بعد از ظهرها که همه خواب بودند.
            می‌خواستم قصه بنویسم و مردم بخوانند و لذت ببرند. کتاب که می‌خواندم، بیشتر از مفهوم جملات به روش چیدمان کلمات در متن توجه می‌کردم. معلم‌ها که صحبت می‌کردند، با چشمان گشاد و دهان نیم‌باز گوش می‌کردم. بیشتر به الفاظ که به کار می‌بردند توجه می‌کردم.
            نهج‌البلاغه مستم می‌کند. کلامش زیبا است. هم به صورت هم به معنی. بارها و بارها جمله‌هایش را می‌خوانم. می‌خواهم بلند شوم و جیغ بزنم. با هوا بپرم و شادی کنم. چه سحری می‌کند کلام که پشت هر کلمه‌اش خدا لبخند می‌زند و دست نوازش بر سر آدم می‌کشد.
            مولانا از آن ساحران زیردست است. وقتی به چنگش بیفتی، خلاصی نداری. چنان می‌چرخاندت که نمی‌فهمی کجایی. سر از ناکجاآباد درمی‌آوری. می‌خواهی تا ابد در مثنوی‌اش زندگی کنی و مثنوی نفس بکشی. باید در دیگران را هم بزنم. از هر کدام حکمتی بیاموزم.

            می‌خواهم نویسنده شوم. راه دور و درازی پیش رو دارم. از هر بستان گلی بچینم و از هر دره لاله‌ای.

Friday, May 1, 2015

راز ماندگاری

    میلیون‌ها انسان در فرانسه به دنیا آمدند و از دنیا رفتند و فراموش شدند اما الکساندر دوما فراموش نشد. میلیون‌ها انسان در بلخ به دنیا آمدند و از دنیا رفتند و فراموش شدند اما مولانا و بوعلی سینا فراموش نشدند. دوما و مولوی از دیگران زیباتر و غنی‌تر نبودند. بلخ و پاریس پر از آدم‌های ثروتمند بود که با مرگ‌شان از یادها رفتند. دوما و بوعلی به سبب کار بزرگ که انجام داده‌اند زنده‌اند و بعد از این هم زنده خواهند ماند. بوعلی با کلمه کلمه کتاب‌هایش زنده است. هر کس کتاب او را می‌خواند او را حی و حاضر می‌بیند و پای سخنانش می‌نشیند.
      میلیون‌ها انسان در کابل زندگی کردند و مردند و فراموش شدند اما امیر عبدالرحمن فراموش نشد. هزاران نفر در مغولستان متولد شدند و مردند و فراموش شدند اما چنگیز فراموش نشد. آنها با کار که انجام دادند نام‌شان ثبت تاریخ شد. هیتلر، اسکندر، تیممور لنگ. هانیبال و دیگران نیز از یادها نخواهند رفت.
      همه ما استعداد هیتلر شدن و مولوی شدن را داریم. اینکه هیتلر شویم یا مولوی به اراده خود ماست.

Wednesday, April 8, 2015

دیروز، امروز و فردا

گاهی آروز‌های دوره‌های گذشته زندگی باعث خنده آدم می‌شود. مثلاً من نه-ده سال قبل آرزویم این بود که وقتی بزرگتر شدم تلویزیون کلانی بخرم و صبح تا شب پای روی پای انداخته، فیلم تماشا کنم. دوست داشتم که لپتاپی داشته باشم و با آن موسیقی گوش کنم. اینگونه آرزوها که وقتی به آنها فکر می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد، فراوان داشتم. بخشی از آروزهای امروزم، فردا باعث انبساط نفس خودم و دیگران خواهد شد. نمی‌دانم میان انبوه آروزها به کدام‌ها‌شان خواهم خندید.