معلم گفت: کتابچههای تان را
باز کنید. تصور کنید که ده سال بعد چگونه و در کجا زندگی میکنید. جزئیات زندگیتان
را روی کاغذ بنویسید. همهمان خندیدیم. گفتیم تا ده سال بعد یا الله یا نصیب. کی
مرده کی زنده. نمیدانم حالا که پنج سال از آن روز میگذرد چه نصیبم شده اما از
زنده بودنم مطمئنم. این پنج سال با چنان شتابی گذشت که گیج شدهام. تا از گیجی
دربیایم، پنج سال دیگر نیز میگذرد.
باید فکری به حال گیجیام بکنم.چیزهایی روی دفترچهام نوشتم. اذعان میکنم که خیلی ایدئالیست بودم. ولی زندگی فعلیام هیچ شباهتی با زندگی که جزئیاتش را نوشته بودم، ندارد. در این پنج سال فرصتهای زیادی را از دست دادم. اگر دیر حرکت کنم فرصتهای بعدی را از دست خواهم داد و آن گاه پشیمانی دردی را دوا نمیکند. تا تنور گرم است نانهایم را بچسپانم و گرنه زیان میکنم.
باید فکری به حال گیجیام بکنم.چیزهایی روی دفترچهام نوشتم. اذعان میکنم که خیلی ایدئالیست بودم. ولی زندگی فعلیام هیچ شباهتی با زندگی که جزئیاتش را نوشته بودم، ندارد. در این پنج سال فرصتهای زیادی را از دست دادم. اگر دیر حرکت کنم فرصتهای بعدی را از دست خواهم داد و آن گاه پشیمانی دردی را دوا نمیکند. تا تنور گرم است نانهایم را بچسپانم و گرنه زیان میکنم.
No comments:
Post a Comment